سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

سامیار نفس مامان

دومین آرایشگاه

عزیزم امروز 14 آبان 91 برای دومین بار رفتیم آرایشگاه تا موهاتو کوتاه کنیم ولی  خیلی گریه کردی و جیغ میزدی  حتی از دفعه پیش بیشتر گریه کردی حتی دیگه سوئیچ ماشین هم کارساز نبود و آقای آرایشگر به سختی تونست موها تو کوتاه کنه ولی بالاخره موهات کوتاه شد  خیلی خوشگل شدی و قیافت خیلی پسرونه شدجیگر طلای من . منم حالا می خوام درسته قورتت بدم . اینم یک عکس داغه داغ انگری بردی ...
17 آبان 1391

عید غدیر

عزیزم الان 3 روزه که حالت خوب شده و مامان و بابا خیلی خوشحالن فقط یکم لاغر شدی الهی که دیگه از این مریضیای سخت نگیری و این ویروسای خطرناک بهت نزدیک نشن . الهی که هیچ نی نی مریض نشه . خوب مامان جون دیروز عید غدیر بود و عید باباو شما عیدتون مبارک عید سید کوچولوی منم مبارک .دیروز خونمون یک عالمه مهمون اومد و شما خیلی خوشحال بودی و کلی بازی بازی کردی.(با مهمون کوچولو (آرتین)هم خیلی بازی کردی) عکس سامیار بعد از مریضی سامیار و آرتین ...
15 آبان 1391

1.5 سالگی

عزیزم عزیز تر از جونم عشقم سامیارم یک هفته دیگه یک سال و نیمه میشی و من خوشحال از قدکشیدنت و بزرگ شدنت با عطر تنت آرامش میگیرم و با نوازش کردن و بوسه های آبدارت نیرو میگیرم . وقتی می خواهی بپری می گی یه دو سه و می پری وقتی می خوای بگی (کلاغ پر گنجشک پر سامیار پر سامیار که پر نداره خودش خبر نداره )انگشت کوچولوتو میزاری و می گی ( با پر  با پر دو غو د دوغو د دوغود دوغود ) وقتی بوسم می کنی می خوام بال دریارم و پرواز کنم. صبح که از خواب پا می شی کنترلو به من میدی و می رقصی (یعنی برام نای نای بزار) تا الان 16 تا مروارید سفید داری .   بقیه عکسها در ادامه مطالب سامیار در حال فضولی سامیار و آوا ...
3 آبان 1391

سرزمین عجایب

 عزیزم عشقم روز جمعه بابایی رفت بود سر کار و من و تو و فریبا جون رفتیم سرزمین عجایب اونجا کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی دنبال نی نی ها میدویدی صداشون می کردی (دادا دا دا دا دا با صدای بلند) هر وقت می خوای کسی رو صدا کنی اینجوری صدا می کنی . وقتی کوچولوتر بودی نی نی ها رومیزدی ولی الان بوسشون می کنی سوار هر وسیله که میشدی سوئیچ ماشینو مینداختی و می خواستی روشنش کنی ولی هنوز وقتی وسیله روشن بشه می ترسی . عکسها در ادامه مطالب مامان و سامیار در حال عشقولانه کردن نی نی در حل بوس کردن یک نی نی بعد از سرزمین عجایب در فروشگاه ...
24 مهر 1391

پاییز اومده

سامیارم پاییز از راه رسید و تابستون تموم شد امسال دومین پاییز عمرتو تجربه می کنی دیگه فصل گرما تموم شده و سرما از راه می رسه البته مامان اصلا دوست نداره سرما بیاد ولی دیگه چاره ای نیست و گردش روزگاره ولی به امید اینکه چند سال دیگه گل پسرش تاج سرش تو این فصل بره مدرسه و کیف کوچولوشو بندازه رو اون شونه های کوچولوش  و دانشمند کوچولوی مامانش بشه خوشحاله ................ عزیز دلم دیروز با فریبا جون رفته بودیم طرقبه البته این دفعه تو حسابی شیطونی کردی خداییش خیلی شیطون و بازیگوش شدی تو خرابکاری هم رقیب نداری الهی من فدای پسر شیطون بلای خودم بشم .   عکسها در ادامه مطالب وقتی این موتور و دیدی می خواستی سوارش بشی هر جا چیپس...
2 مهر 1391

عشقم

 عزیزم پسر بهاری من روزها داره سپری می شه و تو روز به روز داری بزرگتر میشی و قد میکشی و میدونم بعدا در حسرت این روزها می مونم , عزیز دلم وقتی می خندی انگار تمام دنیا داره میخنده و هیچ صدایی زیبا تر ار صدای قهقهه های تو نیست که تمام فضای خونه رو پر میکنه . هیچ بازی قشنگتر از این نیست که من دنبالت می کنم و تو از دستم فرار میکنی ذوق می کنی و هیچ زبانی به قشنگی زبان کودکانه تو نیست و با حرکات دست و زبان کودکانه ات  سعی می کنی تمام منظورت را به من بفهمونی و هیچ رقصی قشنگتر از رقص پسرم نیست که با دستای کوچک و پاهای ظریفت می رقصی و دور مزنی و ناج ناچ می کنی   وقتی به طرفم میای و میگی ماما و دستاتو باز می کنی تا بغلت کنم وقتی با اون چ...
28 شهريور 1391

نفسم

  عشق مامان چند وقته وبلاگتو به روز نکردم دیگه صدای همه در اومده بخاطر اینکه خیلی شیطون و فضول شدی که دیگه من جرات نمی کنم بشینم پشت کامپیوتر میای و  همش کامپیوتر خاموش و روشن می کنی عزیزم داری روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی و هر کار جدیدی که میکنی من و بابایی کلی ذوق می کنیم . 9  شهریور رفتیم شاهرود 10و 11 عروسی ملیحه جون بود البته شما خیلی شیطونی و فضولی کردین و حسابی مامان و خسته کردین 12 شهریور هم عروسی مریم جون بود و از شاهرود رفتیم نیشابور و حسابی رفصیدی و دلبری کردی. فدای اون رقصیدن مردونت بشه مامان ........ الان دیگه همه چیزو می فهمی فقط نمی تونی حرف بزنی فعلا مامان و بابا و من و نه می گی البته امروز بیا رو هم گفتی ول...
20 شهريور 1391

عشق مامان

عزیز دل مامان احساس میکنم خیلی بزرگ شدی و خیلی بانمک هم شدی هر روز کارهای جدید و خنده دار انجام می دی که دوست دارم بخورمت البته همه دوست دارن بخورنت . گوگولی من عشق من عاشق ذره ذره از وجودتم که داری هر روز بزرگ و بزرگتر میشی. خیلی شیطون بلا شدی دیگه هر کاری که بخوای انجام بدی خیلی واضح و روشن به همه میفهمون . چند وقته که دیگه خونمون مرتب نیست یعنی هیچ وقت نمیزاری که مرتب باشه مامان هر کاری میکنه دوباره تو به هم میریزی مامانو حسابی خسته کردی . بعضی کارهایی که انجام میدی: هر جا دستمال می بینی دوست داری تمیز کاری کنی وقتی آب میخوری تو لیوان با دهنت قل قل می کنی عاشق توپ و کامیونتی روزی  1000 بار یا خودت کامیونت و راه میبری...
22 مرداد 1391