سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

سامیار نفس مامان

عقیقه

نفس مامان مدتی است که نتونستم وبلاگتو به روز کنم تو انقدر شیطون و بازیگوش شدی که حتی اجازه نمیدی که من بیام و روی صندلی کامپیوتر بشینم . پسر شیطون و فضول من در عین حال که خیلی مامان و بابا تو خسته میکنی ولی با اون شیرین کاری هات هر روز دلمونو می بری . تو این چند وقت که نتونستم وبلاگتو آپدیت کنم اتفاق های زیادی افتاده . چند وقت پیش دل دردهای زیادی می شدی دستت رو رو دلت میگذاشتی و گریه می کردی و می گفتی اینجا اینجا خیلی نگران شدیم . انواع اقسام آزمایشها رو انجام دادیم انگل و خون و ..... سونوگرافی ولی خدا رو شکر همه چی عالی بود و دکتر دیگه فکرش به جایی نمی رسید و احتمال داد که اینها شاید همش فیلم و سیانسه و میخوای ما رو نگران کنی . هه هه هه...
21 تير 1392

فرهنگ لغات سامیار تا خرداد92

پسرم عزیزم  سامیارم  نمیدونم چرا انقدر دیر شروع به صحبت کردن کردی ولی خوب همینم که صحبت می کنی انقدر شیرین و با نمکه که دوست دارم  یک لقمه چپت کنم  فدای اون صدای دلنشینت بشم  که کودکانه و پاک و معصومه عزیزدلم  اول اینکه تمام اعضای بدنتو به انگلیسی میشناسی هر کدومو که به انگلیسی می گم اشاره میکنی  eye- noise-tooth-eyebrow-hair-ear-hand-finger-nail-foot-elbow-knee- اعداد= 2و 5و6و7و8و9و10 و13 - البته به پنج میگی منج مامان = مامان  بابا= بابا دان (بابا جان)  عسگر= عدر adar مامان شهین= مامان ش هدیه= ایدیه  بعضی وقتها زی زی یه سمانه= نمانه namana دست= دس آب باز...
21 خرداد 1392

مسافرت

عزیزم ٢٥ اردیبهشت تصمیم گرفتیم بریم شمال تا هم از هوای خوب اردیبهشت لذت ببریم و هم اینکه همه جا تقریبا خلوته ، صبح چهارشنبه ٢٥ اردیبهشت  حرکت کردیم به طرف علی آباد کتول هوا خیلی عالی بود چند روزی اونجا بودیم ( خولیندر هم رفتیم  واقعا زیبا بود ) بعد از اون رفتیم  بابلسر دو روز هم اونجا بودیم  ولی باز هم مثل همیشه از دریا میترسیدی ( گفتم شاید این دفعه بزرگ شدی و نمیترسی ولی باز هم ترسیدی) آخه تو که عاشق آب بازی هستی نمیدونم چرا از دریا میترسی نفس مامان؟ فقط با سطل شنت ماسه بازی می کردی و حال می کردی ولی نزدیکه دریا نمیشدی (تو مسافرت  خیلی کلمه های جدید یاد گرفتی و  خیلی خیلی شیطون شده بودی  ......) یک رو...
10 خرداد 1392

جشن تولد آبی 2 سالگی

خوشگل مامان -عزیزم- سامیارم-عشقم- پسرم امسال روز تولد تو درست مصادف شد با روز مادر 11 اردیبهشت 92 روز من هم بود به خاطر وجود تو. عزیز دلم امسال دومین سالی است که شمعهای کیکتو فوت می کنی دست می زنی و شادی می کنی و من محکم تو رو تو بغلم فشار می دم و به خاطر داشتن تو هزاران هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم . فرشته زمینی من عطر تنت هر روز منو به اوج می بره و گرمای تنت قلبم رو به تپش می اندازه . امسال با تولدت دوباره خاطرات روز آمدنت برام زنده شد و اشک شوق دوباره تو چشام حلقه زد. عزیزم تولدت روزه چهارشنبه بود ولی تصمیم گرفتیم روز پنج شنبه تولد بگیریم. من و بابا جون تمام تدارکات تولدتو با ذوق و شوق انجام دادیم . همه چیز آبی بود آبی آبی مثل قلب پ...
15 ارديبهشت 1392

دوباره حمله ویروس

عزیزم  باز دوباره  حمله,  حمله به پسر کوچولوی مامانش حمله ویروس . خدایا دوباره تب و ... از  دیروز دوباره مریض شدی  وتب کردی و ... دوباره دلهره و نگرانی دوباره نفس تو سینم حبس شد  و بی خوابی و ووو  (خدایا شاهزاده کوچولوی منو زودی خوب کن تا دوباره شیطون بشه و زمین و زمان و به هم بریزه) امروز صبح با بابا جون رفتیم دکتر  نیم کیلو وزن کم کردی گفت باید دورش بگذره و ویروس از بدنت خارج بشه این ویروس جدیده و اکثر بچه ها دارن میگیرن  البته به وحشتناکی دفعه پیش نیست ولی بازم  تو رو از پا انداخت  خدایا این ویروسای بد از تمام نی نی کوچولوهای دنیا دور کن تا هیچ وقت مریض نشن و حتی سرما هم نخورن ...
5 ارديبهشت 1392

چهارمین آرایشگاه

عزیز دلم  مامان جونم نفسم  امروز دوباره رفتیم آرایشگاه تا هم شما موهاتو کوتاه کنی ( نامرتب شده بود) هم بابا جون یک دستی به موهاش بزنه  خلاصه تا وارد آرایشگاه شدی زدی زیره گریه (فهمیده بودی که میخواهد موهات کوتاه بشه) ولی به خاطره اینکه ترست بریزه اول بابا جون موهاشو کوتاه کرد و شما مشغول خوردن ( نیک نک ) شدی وبعد شما نشستی  یک کوچولو گریه کردی ولی بالاخره موهات کوتاه شد . و شدی شاهزاده کوچولوی من  فدات بشم الهی با اون موهای قارچیت . اینم عکس بعد از آرایشگاه   اینم ازنیمرخ ...
3 ارديبهشت 1392

المانهای نوروزی

المانهای امسال  به خوبی پارسال نبود  ولی خوب بازم قشنگ بود  ولی امسال هم مثل پارسال تو از المانها میترسیدی برای همین فقط با دو تا از اونها عکس انداختی . (اگه فرصت شد با بقیه هم عکس میندازیم) عکسها در ادامه مطالب   پارک ملت ...
28 فروردين 1392

خلاصه ای از نوروز92

 نازنینم امروز 13 فروردین 1392 و عید هم تموم شد مثل یک چشم به همم زدن از خدای مهربون می خوام که  120  عید دیگه  رو همراه با موفقیت و سلامتی و سر بلندی و پر از اتفاق های خوب پشت سر بزاری و همیشه خوشحال و راضی باشی عزیزم عشقم امیدم عزیز تر جونم همیشه می ستایمت و همیشه من و بابایی پشتیبان و حامی تو در تمام مراحل زندگیت هستیم عاشقتم دلبندم خلاصه ای از عید92 امسال تا 6 فروردین مشهد بودیم و دید و بازدیدهای عیدو انجام دادیم و 6 فروردین رفتیم شاهرود و کلی عید دیدنی رفتیم ( شما تا جایی که جا داشت شکلات و شیرینی خوردی و دیگه نمیدونم سر دندونات قراره چه بلایی بیاد) قرار بود بعد از رفتن به شاهرود بریم علی آباد و سیزده اونجا باشیم...
13 فروردين 1392

موش کوچولوی من عیدت مبارک

عزیزم خوشگلم پسر گلم امسال دومین سالیه که همه با هم دور سفره هفت سین نشستیم و نو شدن طبیعت و با هم جشن میگیریم ( البته به جزء وقتی که خیلی خیلی کوچولو بودی و تو دل مامانی بودی)  تحویل سال ساعت 2:30 بود و  لالا کرده بودی عزیزم نازنینم عیدت مبارک باشه امیدوارم لبات همیشه خندون باشه و همیشه سالم و سلامت باشی سامیار و بابا جون ...
1 فروردين 1392