سامیارسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

سامیار نفس مامان

عشق مامان

عزیز دل مامان احساس میکنم خیلی بزرگ شدی و خیلی بانمک هم شدی هر روز کارهای جدید و خنده دار انجام می دی که دوست دارم بخورمت البته همه دوست دارن بخورنت . گوگولی من عشق من عاشق ذره ذره از وجودتم که داری هر روز بزرگ و بزرگتر میشی. خیلی شیطون بلا شدی دیگه هر کاری که بخوای انجام بدی خیلی واضح و روشن به همه میفهمون . چند وقته که دیگه خونمون مرتب نیست یعنی هیچ وقت نمیزاری که مرتب باشه مامان هر کاری میکنه دوباره تو به هم میریزی مامانو حسابی خسته کردی . بعضی کارهایی که انجام میدی: هر جا دستمال می بینی دوست داری تمیز کاری کنی وقتی آب میخوری تو لیوان با دهنت قل قل می کنی عاشق توپ و کامیونتی روزی  1000 بار یا خودت کامیونت و راه میبری...
22 مرداد 1391

من و کارام

 عزیزم این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی کارهای جدید انجام میدی و تمام کارهایی که دوست داری انجام بدی خیلی واضح به من میفهمونی و هر کاری که انجام میدم تند و سریع بعدش انجام میدی و تقلید میکنی حتی با یک بار انجام دادن .   خیلی وقت هست که وقتی میگم موهاتو شونه کن دستو می بری طرف موهاتو شروع به شونه زدن میکنی - وقتی میگم آب بخور انگشت اشارتو تو دهنت می کنی - وقتی می گم رژ بزم ادای رژ زدن در میاری وقتی می گم باد میاد یا نه سریع دستاتو بالا میبری تا ببینی باد میاد یا نه وقتی بهت کلید میدم سریع به طرف در میری تا درو باز کنی . خلاصه خدا نکنه کاری انجام بدم و تو پشت سر من تندی اون کار و انجام میدی. و خیلی کارهای دیگه ................... ...
3 مرداد 1391

مسافرت به تهران -بابلسر -علی اباد کتول

عزیز دل مامان یکشنبه 19 تیر راهی مسافرت شدیم چون می خواستیم بریم تهران  عروسی زیبا جون (دختر عمه مامان) بالاخره ساعت 6  بعدازظهر از خونه راه افتادیم شب رسیدیم شاهرود خونه مامان بزرگ (مامان بزرگ بابایی) خوابیدیم فردا ظهر مامان شهین و بابایی و خاله هدیه که صبح از مشهد راه افتاده بودن به ما رسیدن و دوباره راه افتادیم بالاخره شب رسیدیم تهران رفتیم خونه دایی حسن فردا صبحش تا جایی که تونستی با امیر مصطفی بازی کردی بعد از اون رفتیم عروسی خیلی خوب بود ولی یکم اذیت کردی60 بار محوطه تالار رو متر کردی 1000بار هم دور تالار زدی . کلا از صبح که بیدار شده بودی تا شب نخوابیدی و به شیطنتت ادامه میدادی فکر کنم می ترسیدی لالا کنی و  از بازیگوشی ...
3 مرداد 1391

گلبهار

روز پنجشنبه 15 تیر که تعطیل بود با شهره جون و شیرین جون و فریبا جون و مامانی و بابایی رفتیم گلبهار  کلی اونجا بازی کردی و راه رفتی اگر یک کیلومتر شمار به پات وصل می کردن اندازه یک مشهد تهران راه رفتی عسلم. استخر بادیتو بردیم اونجا تا یکم آب تنی کنی ولی می ترسیدی و اصلا توش نرفتی . فقط میخواستی با شیرآب بازی کنی  و با شلنگ به درختها آب بدی. سامیار تو استخرش نمی رفت ...
17 تير 1391

عکس

فونت زيبا ساز آخ جون بازم آب بازی سامیار در حال کوچک کردن شکم سامیار و مرصاد سامیار در حال نگاه کردن پیام های بازرگانی به صورت کاملا جدی با کسی هم شوخی نداره  سامیار خواب ...
13 تير 1391

شیطونیهای من

دیروز رفته بودیم خونه مامانی ؛ حسابی با فریبا جون و شیرین جون و شهره جون آتیش سوزوندی هر کار که می تونستی کردی؛ 1000 بار از پله ها بالا و پایین رفتی - آب بازی کردی - تمام کمدا رو به هم ریختی و ....... سامیار شیطون در حال آب بازی - عاشق آب بازی کردنی همش دوست داری دستاتو زیر آب بگیری اگر کسی مزاحم آب بازی کردنت بشه میزنی زیر گریه از نوع شدیدش . سامیار در حال بهم ریختن کمد فریبا جون سامیار در حال داتی کردن چون اصلا نمیزاری عینک رو چشات یا کلاه رو سرت باشه برای یک لحظه عکس گرفتن باید دستاتو بگیریم . جیگرررررررررم   ...
2 تير 1391

عکسهای قشنگ قشنگ

فونت زيبا ساز فونت زيبا ساز ازم عکس نگیر وقتی فضولی می کنم سامیار دختر می شه کیف لوازم آرایش مامانم و بهم ریختم سامیار نازدونه دارم خوابهای رنگی می بینم من عاشق کامیونمم. به به چقدر فاز میده آخ جون می خوام برم حموم   ...
30 خرداد 1391