سامیارسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

سامیار نفس مامان

چهارمین آرایشگاه

عزیز دلم  مامان جونم نفسم  امروز دوباره رفتیم آرایشگاه تا هم شما موهاتو کوتاه کنی ( نامرتب شده بود) هم بابا جون یک دستی به موهاش بزنه  خلاصه تا وارد آرایشگاه شدی زدی زیره گریه (فهمیده بودی که میخواهد موهات کوتاه بشه) ولی به خاطره اینکه ترست بریزه اول بابا جون موهاشو کوتاه کرد و شما مشغول خوردن ( نیک نک ) شدی وبعد شما نشستی  یک کوچولو گریه کردی ولی بالاخره موهات کوتاه شد . و شدی شاهزاده کوچولوی من  فدات بشم الهی با اون موهای قارچیت . اینم عکس بعد از آرایشگاه   اینم ازنیمرخ ...
3 ارديبهشت 1392

المانهای نوروزی

المانهای امسال  به خوبی پارسال نبود  ولی خوب بازم قشنگ بود  ولی امسال هم مثل پارسال تو از المانها میترسیدی برای همین فقط با دو تا از اونها عکس انداختی . (اگه فرصت شد با بقیه هم عکس میندازیم) عکسها در ادامه مطالب   پارک ملت ...
28 فروردين 1392

خلاصه ای از نوروز92

 نازنینم امروز 13 فروردین 1392 و عید هم تموم شد مثل یک چشم به همم زدن از خدای مهربون می خوام که  120  عید دیگه  رو همراه با موفقیت و سلامتی و سر بلندی و پر از اتفاق های خوب پشت سر بزاری و همیشه خوشحال و راضی باشی عزیزم عشقم امیدم عزیز تر جونم همیشه می ستایمت و همیشه من و بابایی پشتیبان و حامی تو در تمام مراحل زندگیت هستیم عاشقتم دلبندم خلاصه ای از عید92 امسال تا 6 فروردین مشهد بودیم و دید و بازدیدهای عیدو انجام دادیم و 6 فروردین رفتیم شاهرود و کلی عید دیدنی رفتیم ( شما تا جایی که جا داشت شکلات و شیرینی خوردی و دیگه نمیدونم سر دندونات قراره چه بلایی بیاد) قرار بود بعد از رفتن به شاهرود بریم علی آباد و سیزده اونجا باشیم...
13 فروردين 1392

موش کوچولوی من عیدت مبارک

عزیزم خوشگلم پسر گلم امسال دومین سالیه که همه با هم دور سفره هفت سین نشستیم و نو شدن طبیعت و با هم جشن میگیریم ( البته به جزء وقتی که خیلی خیلی کوچولو بودی و تو دل مامانی بودی)  تحویل سال ساعت 2:30 بود و  لالا کرده بودی عزیزم نازنینم عیدت مبارک باشه امیدوارم لبات همیشه خندون باشه و همیشه سالم و سلامت باشی سامیار و بابا جون ...
1 فروردين 1392

سومین آرایشگاه

عزیز دلم چند روز پیش رفتیم آرایشگاه موهاتو که خیلی بلند شده بود و فر خورده بودو کوتاه کنیم تا برای عید موهات مرتب و خوشگل بشه البته این دفعه هم مثل دو دفعه قبلی گریه پشت گریه ولی بالاخره تموم شد و بعد از تو بابا موهاشو کوتاه کرد اینم عکس با موهای مرتب    ...
24 اسفند 1391

روز برفی

عزیزم دیروز 17 اسفند در حالیکه داشت بوی عید به مشام می رسید برف سنگینی شروع به باریدن کرد و همه جای شهر و سفید پوش کرد و دوباره هوا سرد شد و ما هم مشغول برف بازی   عکسها در ادامه مطالب اینم یک عکس داغه برفی بوسسسسسسسسسسسس اینم عکس مامان جون در برفها اینم یک عکس خوشجل بعد از حموم سامیاری خدای ژست اینم یک ژست خوشگل دیگه اینم سامیار با تابلویی که مامان نقاشی کرده اینم یک نقاشی دیگه مامان ...
19 اسفند 1391

پروزه سخت و طاقت فرسا و نفس گیر گرفتنت از شیر مادر

عزیزم, تمام هستی و نیستی من ,قلبم, وجودم, چند وقت پیش مونس و همدمت آرامش دهنده روحت  از تو گرفته شد و تو با واکنشی عجیب  روزها و شبهای سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشتی تا دوباره به حالت عادی برگردی. تصمیم گرفتم تو را از شیر این شیره جان این مایه حیات این آرامش دهنده جانت بگیرم . وای چقدر سخت بود چقدر وابستگی چقدر گریه و..................... یک سال و ده ماه تمام  شیره جانم را به تو امید زندگیم به تو عزیز تر از جانم بخشیدم نوش جونت گوارای وجودت عزیزم . پروژه شیر گرفتن تو این گونه شروع شد که روز اول تا ظهر تحمل کردی ولی ظهر موقع خوابت که شد دیگه زدی به سیم آخر تا حالا اینجوری نشده بودی زمین و زمان رو چنگ مینداختی تمام صورت من...
3 اسفند 1391