روزهای پایانی سال 1390
پسرم روزهای پایانی سال ١٣٩٠ را داریم سپری می کنیم در حالیکه تو روز به روز داری بزرگتر و بزرگتر می شی سال ١٣٩٠ بهترین سال زندگی من بود چرا که خدا فرشته زیبایی به من هدیه داد و شاهد رشد کردن ارزشمندترین هدیه خداوند هستم.
عزیزم چند وقته که هر چیزی که می بینی می گیری و ازش بلند می شه خیلی تلاش می کنی تا بتونی راه بری - چند وقت هم هست که ادای غذا خوردن رو در میاری یعنی قاشتو می زنی توی ظرف غذا و تو دهنت می زاری -رقصیدن هایتم خیلی دیگه حرفه ای شده انچنان قری می دی که ادم از خنده قش می کنه با کوچکترین صدای آهنگی دستاتو می چرخونی و ناچ ناچ می کنی حتی توی مغازه ای که آهنگ بزاره تو نمی تونی خودتو کنترل کنی - عزیزم مامان و بابا خیلی قشنگ و واضح با اون صدای قشنگت ادا می کنی و دیگه منظورت از ماما و بابا شخص واقعی خودشنه - بابایی وقتی وی ره سر کار دنبالش راه می افتی و گریه می کنی و می گی بابا ....(گریه...) ....بابا.....(گریه...) برای همین بابایی یواشکی می ره تا اون اشکای قشنگتو نبینه...... عزیزم با اینکه هر لحظه و هر ثانیه کنارتم ولی از دیدن روی قشنگت سیر نمی شم