ختنه کردن جیگرم
بالاخره خودمو راضی کردم که ببریم ختنت کنیم .با استرس زیاد زنگ زدم به دکتر (دکتر بذرافشان) و وقت گرفتم برای دوم خرداد ٩٠
تو ماشین تو راه دکتر محکم گرفته بودمت تو بقلم بهت نگاه می کردم و بعضی وقتها اشک تو چشام جمع می شد
ساعت ٩ شب مطب دکتر بودیم دو تا مامان بزرگا و دو تا بابابزرگا و خاله هدیه هم اومده بودن .
از ترس داشتم میمردم بالاخره نوبتت شد من تو مطب نیومدم از ترس داشتم میمردم خلاصه مردم و زنده شدم تا اینکه تو اومدی بیرون ولی خوب تو پسر خوبی بودی و زیاد گریه نگردی الهی مامان فدات بشه عزیزم
بعد از4 روز هم حلقت افتاد و خوب شدی و این مرحله هم به خوبی و خوشی تموم شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی